الساناالسانا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

السانا**نفس مامانی :)

روز پر مهمونو ژله ای

  امروز کلی مهمون داشتیم.طبق معمول خونه مامانم بودیم. خاله معصومه اینا خاله هاجراینا دایی عرب اینا دایی علی اینا حتی دوست خاله هم بود.من و انیس جون دختر خاله السانا  کلی ژله درست کردیم.ژله سورپرایز یا همون عشق.ژله تخم مرغی.ژله نیمرو.ژله تزریقی همه خوششون اومده بود هم خوش مزه شده بودن هم اینکه واسه اولین بار واقعا عالی درست کرده بودم   نه انگار منم مثل دخترم استعداد دارما.هههههههههههههههههههههههه.   این یه عکس ناز از راست به چپ السانا/ سهیل/حسین البته من  بهشون میگم گروه سرود  جالب اینه که هر کدومم یه حیوون دستشون دارن .   ...
30 دی 1392

چکیده ای از خاطرات السانا از بدو تولد تا 18 ماهگی

  تقدیم به السانای نازنینم   چه خوش اتفاقیست با تو بودن   گل مامانی این نوشته هاازروزی که چشم به این دنیا گشودی   خلاصه وار برات  نوشتم تا برات  عین یه دفتر  خاطرات  باشه.   بذار برات از روزی که تو وجودم بودی  بگم.دوران بارداری خوبی   داشتم  ویار نداشتم حالم مثل خیلیها بهم نمی خورد  فقط تنها   چیزی گه هوس کردم بخورم خیار شور بود.تا یه ماهگی   والیبال بازی میکردم  و شنا میرفتم.اما بعد اون کنار گذاشتم .   اخه تعریف نباشه مامانت والیبالیستو شناگره.د کترم کارش عالی بود ...
21 دی 1392

استعدادهای درخشان

  این ناناز خانوم رو که میبینین مشغول خط خطی کردن دفتر نقاشیشه اونقدر خوشش میاد از نوشتن که همه مدل میشینه و دراز میکشه     اینم از نقاش کوچولو که با ابرنگ همه جارو رنگی کرده بود حتی فرشو.   همه مدلهای نقاشی کردنمو دیدید     این ناناز جونم درسخون میشه باورکنین ازنشستنش معلومه.     داشتم ازت رنگهارو میپرسیدم خیلی خسته بودی لالا داشتی اما از بازی دست برنمیداشتی نفسم     چندتا ازعروسکاتو پیشت گذاشته بودی ولو شده بودی     همچین ذوق زده بودی که  فق...
20 دی 1392

چندتا عکس دیدنی از همه چی

          این دو تا فسقلی دارن فیلم هندی نگاه میکنن دو تاشونم زوم کردن الووووووووووووووووووووووووووو برچ مراقبت   چیگرم اونقدر چوچه خواست اخر مجبور شدیم یه اردک ویه چوچه بخریم که خلاصه نتونستیم نگه داریم. الاغ سواری ههههههههههههی       داوووووووووووووووووووووی   تازه از حموم اومده بودی موهاتو سشوار زده بودم که رفتی زیر پتو موهات چسبیدن به پتو   در عین حال که ساکت نشسته بودی کلی هم میترسیدی   باغ وحش ارومیه الی بدون توجه به ما داره میره.   قربونش برم کلی واسه خ...
20 دی 1392

از پوشاک گرفتن نفسم

از وقتی گل مامانی و بابایی مریض شد    دکترش   گفت باید از پوشاک بگیریش.   حتی شبا وقتی لالا میکنه هم باید باز بمونه.   مجبور بودم واسه بهبودی دخترم هر چه زودتر   ا ز پوشاک بگیرمش. اولین کاری که کردم یه    توالت فرنگی عروسکی خریدم واسش.   بهشم یاد دادم هروقت کار خرابی داشت   در صندلیشو برداره اونجا کارشو انجام بده .   واقعا سخته واسه جیگری که تا حالا تو    پوشاکش کارشو انجام میداد یدفعه ای بیاد   بگه جیشی دارم .عروسک من کار خرابیشو   ...
20 دی 1392

یلدا مبارک

            پاییز گدر قیش گدر .....یردن گویدن قار گلر   قارپز گلر نار گلر.......سنین کیمین ناز بالا   بو دونیایا از گلر ..........السانام      عزیزم این دومین یلداته اما اولین یلدات خیلی کوچیک بودی زیاد   متوجه نبودی اما امسال  دومین یلداته و تو کنجکاو بودی نشسته   بودی بغل بابا جون و میخواستی هر چی تو سفره هست رو مزه کنی.   از بس هندونه خوردی گلاب به روتون کار خرابی کردی رو شلوار بابا جونی.   یه جشن کوچیک گرفتیم فقط دو تا دایی جونا و ما  خونه مامانم اینا بودیم   السانا جونم چند دست لباس کثیف کردی ...
2 دی 1392
1